crystal_morvarid_96@
در تلگرام مارا دنبال کنید.😍
: ایدی تلگرام☝🏻
crystal_morvarid_96@
در تلگرام مارا دنبال کنید.😍
: ایدی تلگرام☝🏻
که به درختی تکیه کرده بود،یواش یواش به سمت آن درخت رفتم ،از دور شانه های مرد تکان میخورد!!
با احساس اینکه آن مرد در حال گریه کردن است راهم را کج کردم تا خلوت یک"مرد"را بهم نزنم . هوا تاریک شده بود در حال برگشت به خانه ی زیبایمان بودم که صدای ناله ی چیزی به گوشم خورد جلوتر رفتم صدای ناله ی زنی بود که به زمین افتاده بود وقتی سر و صورت خونی اش را دیدم وحشت زده شدم بالای سرش رفتم صدایش کردم:خانم؟!خانمم؟!جوابم را نداد یعنی نتوانست زبان ،زبان بسته اش را تکان دهد فقط با دستان بی جانش پایین شلوارم را گرفت.
گوشی تلفنم را بیرون اوردم با دیدن 6 تماس بی پاسخ از "پدر" و 3 تماس بی پاسخ از"نسرین"و مهمتر از همه" دکتر" که رکورد را شکانده بود 15 تماس ،در شوک بودم که با خاموش شدن تلفنم حواسم جمع شد...
واااای !!!چه فاجعه ای خاموش شد.. نگاهی به اطراف کردم کسی نبود داد زدم:کمکککک!!!؟؟کمککک؟!!!صدای چیزی آمد که با سرعت به طرفم می آمد به همان طرف نگاه کردم چندی گذشت اما نه چیزی نبود دوباره صدا آمد و دوباره نه نبود !
کم کم داشتم میترسیدم؛ناگهان دو چشمی را دیدم که انگاری درونش چراغ روشن کرده بودند،به زن نگاه میکرد . یکدفعه به زن حمله ور شد به خودم آمدم به طرفشان دویدم که گرگ لحظه ای من را دید به طرف من حمله ور شد که ناگهان دستی با عصبانیت من را به عقب کشید و با تفنگ پای گرگ را زد گرگ روزه کنان از آنجا رفت ...
تا سرم را برگرداندم دو گوی مشکی میان دریایی خون را دیدم..ناگهان صدایش بلند شد گفت میخواستی جونتو از دست بدی دختر !!؟و دیگر هیچ .
همین؟چه خلاصه شاید همین لیاقت من باشد...
تلفنش را بیرون آورد به اورژانس تلفن کرد خیلی نگذشت که صدای اورژانس به گوشم رسید. تلفنش را گرفتم و به مامان خبر دادم چون پاهای خودم هم درد گرفته بود . دو سه ساعتی بود که بیمارستان بودیم قرار شده بود برادر آن زن که آمد برگردیم و پلیس امد و چند سوالی پرسید و برای آن خانم تشکیل پرونده داد و رفت.
به سمت چند پرستاری که در حال صحبت کردن بودند رفتم و از انها شارژر تلفن خواستم یکی از انها به همراه داشت تا گوشی ام را به شارژ وصل کردم شروع به زنگ خوردن کرد "دکتر"شوکه بعدی جواب دادم :
_الو سلام
+علیک سلام
_ببخشید من شارژ گوشیم تموم شده بود
+من کاری به این کارا ندارم کجایی؟
_بیمارستان
+بیمارستان؟
_بله
+کدوم بیمارستان
نام بیمارستان را گفتم و تلفن را قطع کردم
20 دقیقه بعد دکتر تنها با عصبانیت به سمت ما می امد و گفت..
Morvarid_Homayon #
گاهی باید بخشید... گاهی باید گذشت ...گاهی باید نادیده گرفت....گاهی باید خاموش شوی چشم ببندی ،به تمام بی احترامی ها...تا شاید ارام شوی،تو نبخشی خودت را عذاب میدهی ،خودت نا ارامی...
وجودت پر میشود از کینه،رغبت انگیز میشوی ...
بیایید وجودمان را سراسر آرامش کنیم و آخرت دیگران را خراب نکینم...❤❤
مروارید_همایون#
و بعد از بستن قولنامه به سمت خانه حرکت کردیم،مامان و زن عمو تند تند در حال جمع کردن وسایل ها بودند
عمو به طرف من آمد گفت:دخترم؛با پدرت صحبت میکنم تو برو خونه شمالی شوفاژ هارو روشن کن خونه گرم بشه تا ما بیایم انشالله ما فردا صبح میرسیم .لطفا وسایل های مورد نظرت رو بردار.
عمو با پدر صحبت کرد و بعد از جمع کردن وسایل های مورد نیازم و انداختن چند تیکه به زن عمو و مامان که در حال جمع کردن وسایل های خانه ی ما بودند،با خداحافظی از آنجا دور شدم و به سمت آژانسی که دم در منتظر من بود رفتم پدرم پشت سر من آمد و پول کرایه ی آژانس و آدرس خانه شمالی را داد و به من گفت مواظب خودم باشم. در راه به آن خانه عجیب فکر کردم تا خود شمال در خلوتم با خدای خودم راز و نیاز کردم از خدا سلامتی برای همه کسانی میشناسم و نمیشناسم کردم بعد از ان از هدف هایم و ارزو هایم گفتم حس خوبی بود .
هندزفری را در گوش هایم گذاشتم اهنگی شروع به خواندن کرد:
بگین به دادم برسه این همه بغضُ کم کنه
به غم بگین یکی دو روز منو فراموشم کنه
یکی اینجا شب و روز خیلی بیقرارته
نمیدونی این دیوونه چقدر چشم به راهته
روزا کار من شده هی مرور خاطرات
بگو این دل دیگه چقدر بمیره برات
شبا این دیوونه با عشق تو تو تنهاییاش سر کرده
نم بارون و خیابون خاطراتُ دو برابر کرده
گاهی وقتا زود به زود این دل من واسه ی دلت تنگ میشه
تنها راه عشق و ابراز علاقه م همین آهنگ میشه
دوریتو نمیتونم دیگه طاقت بیارم
میدونی که من چقدر دوسِت دارم
کاش بدونی که چقد بی تو پریشونم و بعد
نگو میری میدونی باورش سخته چقد
شبا این دیوونه با عشق تو تو تنهاییاش سر کرده
نم بارون و خیابون خاطراتُ دو برابر کرده
گاهی وقتا زود به زود این دل من واسه ی دلت تنگ میشه
تنها راه عشق و ابراز علاقه م همین آهنگ میشه
شبا این دیوونه با عشق تو تو تنهاییاش سر کرده
نم بارون و خیابون خاطراتو دو برابر کرده
گاهی وقتا زود به زود این دل من واسه ی دلت تنگ میشه
تنها راه عشق و ابراز علاقم همین آهنگ میشه
(آهنگ شب های دیوونگی _محسن ابراهیم زاده )
برای بار هزارم اهنگ را دوباره playکردم.
برای لحظه ای ماشین توقف کرد چشمانم را باز کردم راننده برای گله در حال عبور ایستاده بود وقتی همه ی گله به ان طرف خیابان رفتند ماشین دوباره حرکت کرد و من دوباره چشمانم را بستیدم.
با صدای خانم خانم گفتن های راننده با بدبختی چشمانم را باز کردم نگاهی به اطرافم کردم و خانه شمالی را دیدم راننده زود تر از من پیاده شد و چمدانم از صندوق عقب در اورد من هم پیاده شدم چمدان را برداشتم و به سمت در حیاط حرکت کردم عمو گفته بود صاحب خانه ؛خانه است در را که بزنم در را باز میکند و بقیه کلید هارا هم به من میدهد،تا دستم را بالا بردم که در بزنم در باز شد ان مرد مانند کسی بود که پشت در اماده نشسته باشد و منتظر باشد .با سر پایین سلامی کردم و او هم جوابم را داد و همه کلید هارا به من داد و مثل کسی که بی حوصله باشد خداحافظی کرد و رفت ...
وارد خانه شدم فقط موکت بود همین وسایل هایم را گوشه ای گذاشتم شوفاژ هارا روشن کردم
کمی نشستم حوصله ام سر رفت به سرم زد تا بیرون بروم و کمی قدم بزنم لباس مناسب پوشیدم و بیرون از خانه رفتم یواش یواش قدم میزدم بوی خوب نم می آمد هوای خوش را استشمام کردم بوی خوب برنج سراسر ان منطقه را پوشانده بود نگاهم به درختی افتاد که سبز و بلند بود که کسی به او تکیه کرده بود ...
Morvarid Homayon#
باز باران...بی ترانه...
💧باز باران..
💧با ترانه
💧دارد از مادر نشانه..💧
💧بوی باران..
💧بوی اشک مادرانه💧
💧 پر ز ناله💧
💧کودکی با مادری پهلو شکسته💧
💧سمت خانه..💧
💧کوچه ها و تازیانه💧
💧گریه های کودکانه💧
💧حمله ی نامرد پَستی وحشیانه
💧تازیانه تازیانه. .💧
💧پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه..💧
💧باز باران.💧
💧دانه دانه ،حیـدرانه💧
💧بی صدا و مخفیانه💧
💧آه ، از غسل شبانه💧
💧زینبــانه 💧
💧لرزه افتاده به شانه💧
💧پشت تابوتی روانه💧
💧بـــــاز بـــاران 💧
💧باز....
😔😔😔😔😔😔
ایام دهه فاطمیه را به پیشگاه مقدس آقا امام زمان علیه السلام تسلیت میگوییم.
در پس زندگی ناجوانمردانه ای گیر کرده ام نه راه پس دارم نه راه پیش فقط باید بمانم تیغ بکشم ارزو هایم را ...
خاستار کمی ارامشم ،از سوی هیچ کس آرامش نمیگیرم هیچ کس و هیچ کس .... فقط از جانب خودم ،دلم کمی ارامی میخواهد ولی بخدا خودم هم نمیتوانم بخدا که نمیشود خودش باید آرام شود ..
گاهی میگویی فراموش میکنم مشکلاتم را اما نه خودت را گول میزنی نیروی کنش و واکنش تو را به مشکلات پس میدهد...
اگر هم عصای موسی را در دریای غمم بگذارند آنها از آن جدا نمیشوند تا شاید کمی تا قسمتی راحت باشم...
حتی حضرت داوود هم نمیتواند حرف های من را درک کند او که علم درک کردن همه ی زبان هارا داشت.
دلم خوابی میخواهد به اندازه 300 سال اما نه مانند گذر یک روز بلکه به اندازه ی همان 300 سال عمیقه عمیق..💙
#مروارید_همایون